یکشنبه، اسفند ۲۲

بی حضورش من چه گویم از بهار ؟

باز آمد نوبهار دیگری سبزه و باغ و چنار دیگری

باز شد گسترده باغ نوبهار تازه شد دلها در این شهر و دیار

قلب من اما خدایا خسته است بر لب دریای غم بنشسته است

این بهاران یک گل نرگس نداشت در دل ما غنچه شادی نکاشت

بی حضورش من چه گویم از بهار ؟ شادمان از گردش لیل و نهار؟

هر گلی در نوبهاران کو شکفت از غم زیبا گل نرگس بگفت

سبزه و باغ و درخت و لاله زار با زبان حال خود گریان و زار

بلبلان در سبزه زاران در نوا العجل زیبا گل نرگس بیا

گریه ابر بهاری پر غم است قطره های اشک گل در شبنم است

در میان گریه و شور و نوا در بهاران من چه سازم ای خدا؟

من چه سازم بی حضورش در بهار ؟ بی حضورش چون روم در سبزه زار ؟

عید من با چشم او روشن شود قلب من با مهر او گلشن شود

سبزه زارانم ردای سبز اوست غنچه بشکفته ام لبخند اوست

روز میعادش بهار و عید ماست هر کلام ناب او منشور ماست

ای خدا تکمیل کن عید مرا شادی و عید و بهار و سبزه را

منتی بگذار با تعجیل عشق با حضور حضرت سردار عشق

نو بهاران را به نامش زنده کن دیده ها با عشق او تابنده کن



۱۹ اسفند ۱۳۸۹


هیچ نظری موجود نیست: