جمعه، خرداد ۲۸

عاقبت دیدی شدم من هم گرفتار شما



روی هر کس دیده ام جز نور رخسار شما

هر سخن بشنیده ام جز لحن گفتار شما

من در این دنیای فانی و غریبستان جهل

از همه ببریده ام جز مهر سرشار شما

قلب من جز عشق تابان شما عشقی ندید

زین سبب دل بسته ام بر قلب غمخوار شما

می شود روزی شوم من هم شبیه حضرتت

در همه خوبی و در کردار و پندار شما ؟

سرورم ایا قبولم می کنی تا من شوم

از پیاده لشگر و سرباز و سردار شما ؟

گر عنایت بهر من بنمایی ای مولای من

می شوم از جان و دل سرباز دیندار شما

با دعای آل یاسین چون شدم در حرزتان

من به غیری دل ندادم جز به گلزار شما

بس که در وادی ندبه گشته ام من بیقرار

عالمی پر می کنم از عشق سرشار شما

من به کوی عهدتان ساکن شدم مولای من

روح من سرگشته از نور گهر بار شما

من زعشق و مهرتان لبریز گشتم ای امام

عاقبت دیدی شدم من هم گرفتار شما

می شود آیا بخواهی در نمازت از خدا

تا شوم من هم ز یاران وفادار شما ؟

هر چه گشتم هدیه ای برتر ز جان و تن نبود

جان چه ارزد من گذارم بر سر کار شما ؟

دلخوشم روزی برون آیی تو از غیب نظر

عاقبت روشن شود چشمم به رخسار شما

گر تو امضا می کنی حکم غلامی را شوم

خادم و جاروکش و چاکر به دربار شما

لحظه ها را می شمارم تا رسد آدینه ای

من دلم جا مانده در آن جمعه بازار شما

مهدیا در این ادیبستان مشق عاشقی

گشته ام من نقطه و آن خط پرگار شما

۲۳ اسفند ۱۳۸۸






هیچ نظری موجود نیست: